ماهی

مثل باران نباش که با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ... مثل ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری

ماهی

مثل باران نباش که با التماس به شیشه بکوبی تا نگاهت کنند ... مثل ابر باش که با التماس نگاهت کنند تا بباری

بسته ای سیگار

موقع دفنم ... 

 

بجای خاک تبرک توی مشتم بسته ای سیگار بگذارید ... 

 

تا رفیق تنهایی هایم کنارم باشد ! 

 

یادم نمیاد ...


یادم نمیاد گریه کرده باشم !  

یادم نمیاد غرورم رو بخاطر کسی شکسته باشم !  

یادم نمیاد کسی رو اذیت کرده باشم یا دلی رو شکسته باشم !  

( البته شاید ناخواسته ااین کارو کرده باشم )  

یادم نمیاد نیاز به محبت پیدا کرده باشم !  

یادم نمیاد روزی غیر کار و تلاش به چیزی فکر کرده باشم !  

یادم نمیاد التماس کسی رو کرده باشم !  

 

ولی سرنوشت روی دیگر سکه رو بهم نشون داد ...  

منم گریه کردم !  

غرور منم شکست !  

خیلی ها رو اذیت کردم !  

منم نیاز به محبت پیدا کردم !  

منم التماس کردم !  

منم غیره کار و تلاش به خیلی چیزها فکر کردم !  

از عرش به فرش رسیدم ،  

درون منجلابی از کثافت غلط خوردم !  

لحظه ای که درون این منجلاب افتادم ...  

امیدم به کسی بود که فکر می کردم عزیزش هستم ...  

ولی افسوس که عزیز کسی نبودم !  

یه روزی یه فرشته ای اومد !  

این فرشته به حرف های دلم گوش کرد و بهم نخندید !  

تنها سنگ صبوری بود که اومد توی زندگیم !  

ولی بال های این فرشته زخمی بود !  

نتونست من و با خودش ببره !  

خودش رفت ...  

 


و باز خدایا شکرت